تو رو از آبنبات ساختن

هر کی دلش به یه جیزی خوشه ؟ یا دل خوشی یه توجیحه؟ اگه گفتی!

صورتت لاغر شده قند عسلم .. شدی جوجه ... شل هم شده بودی ...   الان ولی بهتری می زنی تخت سینه ام ... کله ات رو هی تکون می دی ... یعنی داری شعرشو می خونی ... فقط من می دونم شعرش چیه ... تاپ تاپ خمیر ... شیشه و پنیر ... دست کی بالاست یا می زنی رو پات و اتل و متل می خونی با کله ات البته . باید یه سری چیزا جور کنم واسه تو فریزر که بعدا رفتیم سر کار از گرسنگی نمیریم ولی همه چیز  الان که دمه عیده .. و زمستونه گرونه ... اما عیبی نداره ... عوضش زنده می مونیم حساب کن بابایی رفت گوجه فرنگی بگیره کیلویی ۱۲۰۰ بود ... تابستونا چند باشه خوبه ؟ ۳۰۰-۴۰۰ حالا خوبه ما فقیر ۸ طبقه نیسیتم ... ولی وجدانا اگه این حساب کتابا رو نک...
17 اسفند 1389

4 دندون همزمان

سلام گلم ازامشب دیگه رسما اتاق خوابتو جدا کردم تاحالا مشکل سرمای اتاق خودت بود...حالا رفتی تو اتاقی که گرمه خیلی دلم شور می زنه نگرانتم می ترسم خوابم سنگین شه ...   دو سه روزه که خیلی شیر می خوری ول کن معامله هم نیستی جای آب دون و نون و غذا  و هوا و ...   امروز دیدم دو تا دندون دیگه هم از پایین داره در میاد.. یعنی 8 تا ...بی خود نیست که اینقدر بی تابی می کنی ... 4 تا دندون با هم د ر آوردن سخته دیگه
17 اسفند 1389

حسادت ؟ اونم به کامپیوتر؟

مادر جان از دیروزت بگم خیلی روز خوبی رو با هم سپری کردیم... کلا بغلم بودی ... اخلاقت که عااااااااااااالی ... والا ما که نفهمیدیم چت بود ... از صبح پاشودی دیدی پای کامپیوترم ... سریع اشاره کردی که شیشه های آبغوره رو بیارم واست تا پر کنیم .. اولش فکر کردم یه چیزی گفتی دیگه... جغل بچه که نمیاد به مادر ِ سن مادربزرگش بگه پای کامپیوتر نشین ... ولی یه نموره که گذشت دیدیم نخخخخخخخخخخخخخخخخییییر .... اصلا خیلی هم مصمم هستی ... گوله گوله اشکات میومد ... ما هم این آلت اختلاف را به کناری نهاده با اعصاب شما بازی نکردیم
15 اسفند 1389

بدون عنوان

دنودنات دیگه ۶ تا شدن دیشب یه قدم به تنهایی به جلو برداشتی ... دیدی اگه اینطور باشه تا آخرش باید ادامه بدی ... بر گشتی عقب ... نشستی ما خیلی ازت تشکر می کنیم که نخوابیدی رو زمین ...
13 اسفند 1389

معمای شماره یک - کمک به مورچه ها

از این به بعد به جای اینکه کلی داستان بگم یا بشینم و برات سخنرانی کنم ... معماهایی طرح می کنم که باعث بشه با پیدا کردن جوابش چیزی یاد بگیری   معمای شماره ۱ - برو و سعی کن به مورچه یا مورچه هایی که غذایی رو حمل می کنن کمک کنی   نظر خودمو تو کامنت ها می ذارم ولی نباید قبل از اینکه خودتم نظری راجع بهش پیدا کنی و تحقیق  کنی ، بخونیشون
12 اسفند 1389

ترس

می دونی هلیا؟ خیلی می ترسم ... از اینکه دوباره سرما بخوری و عفونت ریه ات برگرده اون جند روزی که بیمارستان بودیم، جز روز آخر ، به نظرم سخت نمی آمد ولی حالا از فکرشم تنم می لرزه همین الان با این سرماخوردگی ات فکر کنم نزدیک یک کیلو کم کردی   دیشب تو خواب سرفه می کردی ... اذیت می شدی ... با صدای بلند میگفتی : دَه دَه سرفه هاتو دعوا می کردی ...
11 اسفند 1389

پناهگاه

راستشو بخوای الان اینجا پناه آوردم بس که جیغ می کشی دختر یعنی الان چشمام چپ شده دیگه از بس اون صدای تیزتو فروکردی تو گوشم منم دیدم بهترین کار اینه که خودمو سرگرم کنم جالب اینجاست که داره جواب می ده گاهی یه جیغی می کشی و می بینی من سرم تو کارمه ... کارتو ادامه می دی منظور از ریخت و پاشه نه ... هنوز خوب نشدی  یکساعت بعد: بلاخره تونستم رو شونه هام بخوابونمت
10 اسفند 1389

زن بودن

شروع کردم به کنکاش در خودم یه وبلاگم زدم در رابطه با همین موضوع می خوام خودم " زن " باشم تا بتونم زن بودن رو به تو یاد بدم میخوام از جنسیتت خوشحال باشی وقتی از کسی می پرسم که آیا از زن بودنت راضی هستی عمده ترین دلیل نارضایتی هاش محدودیتهایی هست که برای زنها قائل شدن اما آیا این محدودیتها رو می شه نپذیرفت؟ آیا مشکل فقط اینه؟ وبلاگ دیگرم با عنوان زن بودن ...
10 اسفند 1389

بدون عنوان

گلکم امروز هم با مریض احوالی ات گذشت اماتو همین حس و حال هم باحالی و دست از بازی بر نمی داری قربون اون چشمای خمار از سرماخوردگی ات برم امشب که برات بخور گذاشتم چه راحتتر نفس می کشی کاش از اول گذاشته بودم
10 اسفند 1389